فاطمه عليهاالسّلام و استدلال قرآنى
پس از رحلت رسول خداصلّى اللّه عليه و آله وقتى كه ابوبكر بر مسند خلافت نشست؛ منافقين باغ فدك را كه از مِلك پيامبرصلّى اللّه عليه و آله بود و به فاطمه عليهاالسّلام مى رسيد؛ غصب كرده و عامل آن حضرت را از فدك، بيرون راندند.
فاطمه عليهاالسّلام نزد ابوبكر آمد و فرمود: «ارثى كه از ناحيه پدرم رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله رسيده، به من برگردانيد.» ابوبكر گفت: «پيامبرن ارث نمى گذراند.»
فاطمه عليهاالسّلام فرمود: «آيا سليمان از پدرش داوود ارث نبرد؟ كه خداوند مى فرمايد: وَ وَرِثَ سُلَيْمانُ داودَ» ابوبكر خشگمين شد و گفت: «پيامبر ارث نمى گذارد.»
فاطمه عليهاالسّلام فرمود: «آيا زكريّاى پيغمبر عرض نكرد: فَهَبْ لى مِنْ لَدُنْكَ وَلِيّاً وَ يَرِثُنى وَ يَرِثُ مِنْ آلِ يَعْقُوب؛ خدايا از پيشگاهت به من جانشينى ببخش ، كه وارث من و آل يعقوب باشد.» ابوبكر باز همان سخن قبل را تكرار كرد كه پيامبر ارث نمى گذارد.
فاطمه عليهاالسّلام فرمود: «آيا خداوند در قرآن نفرموده است كه يُوصيكُمُ اللّهُ فى اَوْلادِكُمْ لِلذَّكَرِ مِثْلُ حَظِّ الاُنْثَيَيْنِ؛ شما را در مورد فرزندانتان، سفارش مى كنم كه براى فرزند پسر، مطابق نصيب دو دختر بدهيد.» ابوبكر باز همان جواب را داد و گفت: «پيامبر از خود ارث نمى گذارد.»
به اين ترتيب، فاطمه عليهاالسّلام با استدلال قرآنى، حق ارث خود را ثابت نمود، ولى جواب درستى نشنيد و در برابر چنين منطق الهى او را مظلوم كردند.
كشف الغمه ، ج 2، ص 37.